وسعتی بیانتها دارد غمت
ای خوشا آن دل که باشد محرمت
چشم ما در انتظار روی توست
پرده بگشا جان فدای مقدمت
دل ز هجران رخت افسرده شد
زنده کن دل با مسیحایی دمت
همچو بلبل در هوای وصل گل
نعره خواهم زد بهار خرمت
یادتو دارد دلم هر صبح و شام
ای خوشا روزی که باشم همدمت
(ایرج اسدی فر)
انتظار
غروب جمعه که مییاد دلم میخواد پر بزنم
برم تو اوج اسمونها به کهکشون سر بزنم
شنیدم اگه بیای سختی هامون تموم میشه
مشکل درد آدما چشم بزنی تموم میشه
بیا تا مهربونیا رنگ صداقت بگیره
نزار غروب جمعهها تو رو از ما بگیره
بیا دستامو بگیر نزار که من رها بشم
نزار تو این شهر غریب همرنگ ادما بشم
تو این غروب بی صدا خیلیها دردشون تویی
ماه و ستارها شون توی خیلی ها عشقشون توی
چه جمعهها که گذشت اما تو باز نیومدی
این جمعه هم گذشت و رفت اما ندیدم نشونی
فائزه سادات حسینی اصل خسروشاهی(آذربایجان شرقی بخش خسرو شهر)
دوماهنامه امان شماره 8